رهیافت جنوب؛ به قلم ابراهیم متین سیرت سلام فرشتههای زمینی، سلام نامهای جاویدان، سلام رودهای خروشان، سلام روزهای بیپایان، سلام خورشید جاویدان و سلام مدافعان سلامت. باورتان میشود، مردمانی از جنس شیشه و بلور در میان ما هستند، که لحظهای پلک نمیزنند، مبادا نفسمان به شماره بیفتد. تا یادم میآید، وقتی از شما سخنی به میان میآمد، گذشت، ایثار و مهربانی در ذهن تداعی میشد.
اما یکسال است، جوری دیگر شناختمتان. مادر مظهر مهربانی، دلسوزی، حمایت، عشق، عطوفت است. برای همه مادر، پدر، برادر، خواهر بودید.
سخن از سپیدپوشان دریادل است. فرشتههای آسمانی که در قامت انسان، تیمارخوار بودند. انسانهایی که برای نجات دیگران، مرگ را در آغوش گرفتند.
یکسال از حضور مهمان ناخونده میگذرد. مهمانی که به جای شادی و شور، غم و اندوه را به همراه داشت. به یکباره، همهچیز رنگ باخت و تا به خو آمدیم، تختهای بیمارستانی، مجال بیمار نداشت. هرچه بیشتر میگذشت، شرایط وخیمتر میشد. آمار فوتیها از تعداد انگشتان دست به چند صد تن رسید.
اما خستگیناپذیری در چهرهی تکتکتان موج میزد. با لباس یکدست سپید و ماسک، شبیه هم شدید. یک دل و یک صدا، به جنگ مهمان ناخونده که دیگر به یک مهاجم بیرحم تبدیل شده بود، رفتید. مهاجم آنقدر بیرحم بود، که اجازه حضور هیچ همراهی را به بیمار نمیداد، این یعنی هم درمانگر بودید هم همدل و همراه. حتی خواب چند دقیقهای که جسم ملتمسانه طلب میکرد را بر خود حرام کردید و در برابر مرگ، جانانه قدم علم کردید.
وقتی عکس، سلام با فاصله پرستار را با دخترک سه ساله دیدم، قلبم شکست به خود نهیب زدم. چگونه میشود، مادر آغوشش را از فرزند دریغ کند. تنها یک خواسته داشتید، میگفتید، برای کنار هم بودن دوباره، برای مدتی دور از هم بمانیم. غافل از اینکه خود، ماههاست، دور از خانه و کاشانهاید. بیانصافیست، این خواسته کوچک را اجابت نکنیم.
فرشتگان سپیدپوش، در تقویم ولادت بزرگبانوی دشت کربلا، عقلیه بنیهاشم، حضرت زینب (س) به نامتان حک شده است. خوش به سعادتان، به راستی لایق و برازندهاید. کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود. امان از دل زینب. براستی در صحرای کربلا چه گذشت که حضرت زینب (س)، هم غمخوار برادر بود هم تسلی خاطر اهل بیت. پرستاران، خوش به سعادتتان، در کنار بزرگبانوی کربلا جای گرفتید.
خسته نباشی! گرچه میدانم، خستگی را خسته کردهای. خستگی را بگو که در تو راه نیابد که بیماران، دل به مهر و صبوری تو بستهاند و چشمهای نگران بسیاری در انتظار بهبود، به دستهای پرتلاش تو خیره مانده است. بیدار باش و صبور. دستت را به مهر خودش زنده سازد و چشمت را از نور ایمانش لبریز کند.